بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی
بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی

داستان کوتاه 4- جزاى اشعار

روز نوروزى (منصور دوانیقى ) که بعد از برادرش ابوالعباس سفاح به خلافت رسید امام کاظم علیه السلام را امر کرد که در مجلس روز عید بنشیند و مردم براى تبریک بیایند و هدایاى خود را نزدش بگذارند و حضرت آنها را قبول کند.
حضرت فرمود: عید نوروز عید سنتى فرس (ایرانیان ) است و در اسلام درباره آن چیزى وارد نشده است .
منصور گفت : این کار را به خاطر سیاست لشگر و سپاه مى کنم ، شما را به خداوند عظیم سوگند مى دهم که قبول کنید و در مجلس بنشینید، حضرت هم قبول کردند و در مجلس نشستند و اعیان لشگر و امراء و مردم خدمتش ‍ شرفیاب مى شدند و تهنیت مى گفتند، و هدایا را نزد حضرتش ‍ مى گذاشتند.
منصور خادمى را موکل کرده بود که نزد حضرت بایستد و اموال را که مى آورند ثبت و ضبط کند. آخرین نفرات از مردم ، پیرمردى بود که وارد شد و عرض کرد: یابن رسول الله من مردى فقیر مى باشم و مالى ندارم که براى شما هدیه بیاورم ولیکن هدیه من سه بیت شعرى است که جدم در مرثیه جد شما حسین بن على علیه السلام سروده ، اشعار را خواند(22)
حضرت فرمود: هدیه شما را قبول کردم ، و در حقش دعاى خیر کرد.
پس سر خود را به طرف خادم منصور بلند کردند و فرمود: برو نزد منصور و او را از این اموال جمع شده خبر بده و بگو چه باید کرد؟
خادم رفت و برگشت و گفت : امیر مى گوید تمام آن را به شما بخشیدم در هر راهى که مى خواهى صرف کن .
پس حضرت به آن پیرمرد فرمود: تمام این اموال را بردار که همه را به تو بخشیدم .(23)

داستان کوتاه 3- ابوایوب انصارى

یکى از اصحاب بزرگ پیامبر صلى الله علیه و آله (ابوایوب انصارى ) بود. موقعى که پیامبر صلى الله علیه و آله از مکه به مدینه هجرت کردند، همه قبایل مدینه تقاضا کردند که پیامبر صلى الله علیه و آله بر آنان فرود آید! پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: هر جا شترم نشست همانجا را انتخاب کنم . تا اینکه نزدیک خانه هاى (بنى مالک بن النجار) رسید در محلى که بعدها درب مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله قرار گرفت ، شتر به زمین نشست . پس از اندکى برخاست و به راه افتاد، باز به محل اول برگشت و به زمین نشست .
مردم نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدند و هرکس او را به خانه خودش ‍ دعوت مى کرد. ابوایوب فورى خورجین پیامبر صلى الله علیه و آله را از پشت شتر گرفت و به خانه خود برد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: خورجین چه شد؟ گفتند: ابوایوب آن را به خانه خود برد. فرمود: شخص باید همراه بارش و به خانه ابوایوب تشریف بردند و تا موقعى که خانه هاى اطراف مسجد ساخته شد در خانه ابوایوب تشریف داشتند.
اول در اطاق پایین و همکف بودند بعد ابوایوب عرضه داشتند یا رسول الله صلى الله علیه و آله مناسب نیست شما در طبقه پایین و ما در طبقه فوقانى باشیم ، خوب است شما بالا تشریف ببرید.
حضرت قبول کردند و دستور دادند اثاثیه را به طبقه فوقانى ببرند. او در تمام جنگها همانند بدر و احد و غزوات در رکاب پیامبر صلى الله علیه و آله با دشمنانش مى جنگید و شهامتهاى بزرگى از خود نشان مى داد.
در جنگ خیبر پس از پیروزى در برگشت پشت خیمه پیامبر صلى الله علیه و آله نگهبانى مى داد وقتى صبح شد پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: بیرون خیمه چه کسى است ؟ عرض کرد: منم ابوایوب ... دوباره پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: خدا ترا رحمت کند. (آرى ابوایوب از راه احسان و نیکى با مال و جان این دعاى پیامبر صلى الله علیه و آله نصیب او شد.)(21)

داستان کوتاه 2- امام حسین علیه السلام و ساربان

امام صادق علیه السلام فرمود: زنى در کعبه طواف مى کرد و مردى هم پشت سر آن زن مى رفت . آن زن دست خود را بلند کرده بود که آن مرد دستش را به روى بازوى آن زن گذاشت ؛ خداوند دست آن مرد را به بازوى آن زن چسبانید.
مردم جمع شدند حتى قطع رفت و آمد شد. کسى را به نزد امیر مکه فرستادند و جریان را گفتند. او علما را حاضر نمود، و مردم هم جمع شده بودند که چه حکم و عملى نسبت به این خیانت و واقعه کنند، متحیر شدند! امیر مکه گفت : آیا از خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله کسى هست ؟
گفتند: بلى حسین بن على علیه السلام اینجاست . شب امیر مکه حضرت را خواستند و حکم را از حضرتش پرسیدند.
حضرت اول رو به کعبه نمود و دستهایش را بلند کرد و مدتى مکث فرمود: و بعد دعا کردند. سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوى آن زن جدا نمودند.
امیر مکه گفت : اى حسین علیه السلام آیا حدى نزنم ؟ گفت : نه .
صاحب کتاب گوید: این احسانى بود که حضرت نسبت به این ساربان کرد اما همین ساربان در عوض خوبى و احسان حضرت در تاریکى شب یازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع کرد.(20)

داستان کوتاه 1- یهودى و زرتشتى

مرد یهودى و فقیر با شخصى آتش پرست که مال زیاد داشت ، به راهى مى رفتند، آتش پرست شترى داشت و اسباب سفر نیز همراه داشت ؛ از یهودى سؤ ال کرد: مذهب و مرام تو چیست ؟
گفت : عقیده ام آن است که جهان را آفریدگارى است و او را پرستش مى کنم و به او پناه مى برم ، و هر کس موافق مذهب من مى باشد به او نیکى مى کنم و هر کس مخالف مذهب من است خون او را بریزم .
یهودى از آتش پرست سؤ ال کرد: مرام تو چیست ؟ گفت : خود و همه موجودات را دوست مى دارم و به کسى بدى نمى کنم و به دوست و دشمن احسان و نیکى مى کنم . اگر کسى با من بدى کند به او جز با نیکى رفتار نکنم ، به سبب آنکه مى دانم که جهان هستى را آفریدگارى است . یهودى گفت : این قدر دروغ مگو که من همنوع تو هستم ، و تو روى شتر با وسایل مسافرت مى کنى و من با پاى پیاده با تهى دستى ، نه از خوراک خود مى دهى و نه سوار بر شترت مى نمایى .
آتش پرست از شتر پیاده شد و سفره غذا را در مقابل یهودى پهن کرد یهودى مقدارى نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگى بگیرد. مقدارى راه که با یکدیگر حرکت کردند، یهودى ناگهان تازیانه بر شتر نواخت و فرار نمود. آتش پرست هر چند فریاد کرد: که اى مرد من به تو احسان نمودم آیا این جزاى احسان من است که مرا در بیابان تنها بگذارى ، فایده اى نکرد. یهودى با فریاد مى گفت : قبلا مرام خود را به تو گفتم که هر کس مخالف مرام من است او را هلاک کنم .
آتش پرست رو به آسمان کرد و گفت : خدایا من به این مرد نیکوئى کردم و او بدى نمود، داد مرا از او بستان .
این گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقدارى راه را نپیموده بود که ناگهان چشمش به شترش افتاد که ایستاده و یهودى را بر زمین انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است .
خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و مى خواست حرکت کند که ناله یهودى بلند شد: اى مرد نیکوکار تو میوه احسان را چشیدى و من پاداش بدى را دیدم ، اینک به عقیده خودت از راه احسان رومگردان و به من نیکى کن و مرا در این بیابان رها مکن .
او بر یهودى رحم و شفقت نمود او را بر شتر خویش سوار کرد و به شهر رساند.(19)

داستان کوتاه 2 : احسان

قال الله الحکیم : (ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون 
همانا خدا یار و یاور نیکوکاران است ) (17)
قال على علیه السلام : عاتب اخاک بالاحسان الیه 
برادر دینى خود را بجاى سرزنش ، احسان و نیکى کن ) (18)
شرح کوتاه :
نیکى و نیکوکارى از صفاتى است که خداوند صاحب این صفت را دوست دارد. همانطورى که خداوند به ما احسان کرده است ، لازم است ما هم در برابر خوبى هاى مردم نیکى بیشترى نمایم .
اگر کسى با ما بدى هم کرد براى تاءدیب او، با احسان برخورد کنیم ، نه اینکه بدى را با بدى جواب دهیم که موجب ازدیاد کینه و دشمنى شود.
شیوه مردان الهى این بود، که اگر کسى به آنها سلام مى کردند، جواب سلام را بهتر کاملتر مى دادند؛ و اگر دستى براى نیکى بسوى آنها دراز مى شد افزون تر پاداش مى دادند.
دلهاى آدمیان دوستدار نیکى کنندگان است ؛ و شیطان از این عمل آدمیان صورتش مجروح و دلش جریحه دار مى شود؛ و در این راستاى محسن از منت گذاشتن ، احسان خود را خدشه دار نمى کند.