بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی
بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی

بزرگترین سایت تفریحی

حاضر جوابی ها‎ (بسیار جالب و خنده دار)

می گویند:  “مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:

فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . .  چه محشری می شوند!

“اینشتین”در جواب نوشت:

ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.

واقعا هم که چه غوغایی می شود!

ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

************************

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:

آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است

برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:

بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

************************

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:

«شما برای چی می نویسید استاد؟ »

برنارد شاو جواب داد:

«برای یک لقمه نان»

نویسنده جوان برآشفت که:

«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »

وبرنارد شاو گفت:

«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »

************************

یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.

یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه

اینجا منتظر باش تا من برگردم.

راننده میگه

نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.

چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده ۱۰پوند می ده.

راننده میگه:

گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!

************************

 

نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) -

روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل  رو کرد و گفت:

من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.

چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز):

من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش.

************************

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…

که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…

بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه

من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…

چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه

ولی من این کار رو می کنم!

داستانک طنز و خنده دار"باباجون"


بابا جون؟

- جونم بابا جون؟

این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟

- خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم

یعنی با لباس راحتی سختشه؟

- آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!


پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟

- …….هیس بابایی، دارم فیلم میبینم

باباجون، کم آوردی؟!

- نه عزیزم، من کم بیارم؟ اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم

خب راستشو بگو چرا این خانمه با مانتو خوابیده بود؟

- چون خانم خوبیه و حجابشو رعایت میکنه

آهان، پس یعنی مامان من خانم بدیه؟

- نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبیه

پس چرا بدون مانتو میخوابه؟!

- خب مامانت اینجوری راحتتره !

اون آقاهه هم چون میخواسته حجابشو رعایت کنه با کت و شلوار خوابیده بود؟

- نه عزیزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد

پس چرا خانمش که خیلی هم خانم خوبیه بهش کمک نکرد لباسشو در بیاره؟!

- چون میخواست شوهرش روی پاهای خودش بایسته

واسه همینه که شما نمیتونید روی پاهای خودتون بایستید؟!

- عزیزم مگه تو فردا مدرسه نداری؟

داری میپیچونی؟

- نه قربونت برم عزیزم،اما یه بچه خوب که وسط فیلم اینقدر سوال نمیپرسه؛باشه عسل بابا؟

اما من هنوز قانع نشدم

- توی این یک مورد به مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم

چرا باباها توی تلویزیون همیشه روی مبل میخوابن؟

- واسه اینکه تختخوابشون کوچیکه، دو نفری جا نمیشن

خب چرا یه تخت بزرگتر نمیخرن؟

- لابد پول ندارن دیگه

پس چرا اینا دوتا ماشین دارن، ما ماشین نداریم؟

- چون ماشین باعث آلودگی هوا میشه، ما نخریدیم عزیزم

آهان،
یعنی آدما نمیتونن همزمان دوتا کار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و
خانومه که حجابشون رو رعایت میکنن، باعث آلودگی هوا میشن، شما و مامان
که باعث آلودگی هوا نمیشین حجابتون رو رعایت نمیکنین؛ درست گفتم بابایی؟

- آره دخترم، اصلا همین چیزیه که تو میگی، حالا میشه من فیلم ببینم؟

باشه،
ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلمها قرار نگیری بری ماشین بخریها، به
جاش برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت کنه که تو اینقدر موقع
جواب دادن به سوالاتم خجالت نکشی! باشه باشه ؟!

تصور کنین دخترا برن جبهه جنگ !

مریم اون دشمن رو تیر بارون کن

- نه حیفه خوشکله دلم نمیاد بکشمش ؛ نمیخوام

سارا اون پسره رو بمبارون کن

- نه شبیه بی افمه نمیتونم بکشمش

مهسا تفنگ ها رو پر کن

- باشه ؛ یه لحظه وایسا موهامو ببندم

نیلو خشاب ها رو بیار

- وای یه سوسک داره رو خشابا را میره

شبنم اون پسره رو بکش

- وای نه نمیتونم خون ببینم

سوسن هفتیرا رو پر کن

- اه دیدین چی شد ناخنم شکست

مهناز فردا باید بریم خط مقدم!

- واااای نه! چی بپوشم؟

یک داستان طنز

یه روز یه استادی به دانشجو هاش میگه که فردا امتحان داریم. چهار تا از دانشجوها اصلا برای امتحان نخوندن و همش باهم بودن و برای خودشون شاد بودن.آخر شب با هم صحبت کردن که برای امتحان چی کار کنند که فهمیدند فردا صبح خودشونو سیاه کنند و لباسشونو پاره کنن و همین کارو کردن.به استاد گفتن:استاد ما رفته بودیم مهمونی بعد ماشینمون چرخش پنچر شد و مجبور شدیم تا خونه هلش بدیم! شب هم از خستگی نتونستیم درس بخونیم و مجبور شدیم ماشینو ببریم توی شب دست مکانیک تا درستش کنه و یک عالمه دنبال مکانیک گشتیم تا توی نصف شب یه مکانیک پیدا کردیم.استاد گفت که باشه و امتحانو پس فردا میگیرم و این امتحانو فقط شما امتحان میدین چون بچه ها امروز امتحانشونو میدن.اونا هم رفتن و مثل خر درس خوندن و پس فردا هم بدون استرس و با آمادگی کامل اومدن سر امتحان.استاد گفت برای این که تقلب نکنین هر کدومتون میرین توی یک کلاس جداگانه امتحان میدین. هر کی رفت سر کلاس خودش نشست و امتحان فقط دو تا سوال داشت!

نام و نام خانوادگی(0/25)

کدام یک از چرخ های زیر پنچر شد؟(19/75)

الف)بالایی سمت راست     ب)بالایی سمت چپ     ج)پایینی سمت راست     د)پایینی سمت چپ

شیخ و مریدان

آورده اند که روزی شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمره‌ی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟

شیخ پاسخ داد: فلان مطلب در آن کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟

یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علمی بی پایان نداده است؟

چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ شیخ بودند که

شیخ گفت: " مرتیکه تنبل" نمی‌خوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن !!!

مریدان نعره ها بزدندی و خشتک ها پاره کردندی و سر به بیابان نهادند...